نقشه نشانگر پستی و بلندیهای واقعی زمین نیست. نقشه یک منطقه مساوی با خود منطقه نیست. نقشه فقط از تصویری واقعیت منطقه است. آنچه را که میبینیم، لمس می کنیم، میچشیم و میبوئیم
بصورت پیامهای عصبی به مغز ارسال میشود.
مغز پس از تجزیه و تحلیل دادهها به ما میگوید آنچه را دریافت کردهایم چیست و به چه معناست. در واقع ما با چشمهای خود نمی بینیم و با گوش خود نمیشنویم. وظیفه حواس پنجگانه فقط جمع آوری اطلاعات از محیط بیرونی است. و مغز بر اساس نوع نظام باور هر فرد به ارزیابی اطلاعات میپردازد. باورها و افکار به مغز میگویند
1ـ کدام قسمت از اطلاعات دریافتی را حذف و به تحلیل چه اطلاعاتی بپردازید. عقاید و باورهایمان به ما میگویند چه چیزهایی را ببینیم و بشنویم: اگر باورمان نسبت به کسی مثبت باشد یعنی به او علاقمند باشیم هرگز ضعفها و کمبودهایش را نمیبینیم.
2ـ اطلاعات را چگونه تفسیر کند و به آنها چه معنایی بدهد. یعنی تفسیر آنچه دیدهایم یا شنیدهایم یعنی اگر نسبت به کسی نظر خوبی نداشته باشیم حتّی حرکات دوستانه اش نیز برای شما مشکوک و فریبکارانه به نظر خواهد رسید. هر کس با نقشه و تصویر ذهنی خود با دنیا روبرو میشود. همه اشیاء و امور بیرونی با عقاید، پیش دارویها و ارزشهای ذهنی ما آمیخته میشوند.
پس در حالیکه در روی یک سیاره و یک خورشید بر سر همه می تابد شش میلیارد تعریف و تلقی از «زندگی» وجود دارد.
یک انسان شناس انگلیسی به هند رفته بود شبی به جنگل رفت. او با صحنهی عجیبی روبرو شد. پیرمردی را دید که به وجد آمده بود و میرقصید. ناگهان دوید و درختی را بغل کرد. وقتی برگهابه حرکت درآمدند او شروع به خندیدن کرد و صورتش را با نشاطی که نشان از خود بی خودی شدن وی بود در نور ماه شستشو داد. انسان شناس که دیگر نمیتوانست طاقت بیاورد از پشت بوتهها بیرون رفت و گفت: «ببخشید چه چیز باعث شده شما تنها در جنگل برقصید؟»
مرد مقدس نگاه تعجبآمیزی به او انداخت و گفت: « بخشید ولی چه چیزی باعث شده شما فکر کنید من تنها هستم؟»
یک انسان معمولی جنگل را مجموعه ای از درختان تعریف می کند. هیزمشکن به جنگل به عنوان منبع سوخت مینگرد. در حالی که زیستشناس جنگل را چیزی جز چوب و کلروفیل نمی داند. اما یک شاعر و عارف درختان را موجود زنده میبیند که میتوان با آنها حرف زد و حتی زقصید. هر کس به دنیا از دریچه تفکرات و برداشتهای خود نگاه میکند.
هستی برای شما همان چیزی است که خود شما هستی. اوشو
در دنیای برون هیچ چیز معنا ندارد. وقتی به توصیف و تعریف جهان، انسان، زندگی، جامعه و طبیعت میپردازیم در واقع باورها و عقاید خودمان را از این موضوعات شرح میدهیم. هر تغییر و تحول اساسی از درون و با تغییر اندیشهها و تفکرات ذهنی آغاز میشود.
«بزرگترین اکتشاف نسل من این است که انسان میتواند با تغییر باورهای خود زندگی خود را تغییر دهد.»
1ـ هیچ چیز در دنیای بیرونی معنی ندارد.
2ـ دنیا و شرایط بیرونی را بر اساس نظام باور خود تفسیر می کنیم.
3ـ با تغییر نظام باور زندگی برای ما تغییر خواهد کرد.
(عکسالعمل) تجربه = نظام باور+ رویدادها (شرایط بیونی)
(عکسالعمل جدید) تجربه جدید= نظام باور جدید+ رویدادها ویلیام جیمز
شهامت گذشتن از گذشتههارا داشته باش. از ذرههای آن برای خود کوه مساز و دائم به آن فکر نکن. تکیه بر گذشته ما را از حال و آنچه در آنیم دور نگه میدارد.
هاگوان شریراجنیش
گذشتهها گذشتهاند و آینده هم که هنوز نیامده پس زندگی و خوشی ما در همین لحظهی حال نهفته است که میتواند جاودان باشد. کنکییزجی.از
بدی به جای بدی نتیجهاش مسلماً خیلی جالب نخواهد بود. وقتی به کسی بدی میکنی همانقدر انرژی صرف میکنی که وقتی به کسی نیکی میکنی. شاید حتی تانرژی صرف شده بیشتر هم باشد. آیا بهتر نیست به جای تلافی بدی همیشه نیکی کنی.
چارلز هنری مکینتاش
از هیچ چیز نترس، عقل و دانش، قدرت و نیرو، فهم و ادراک، همه در درون تو نهفته است. الین کدی
اگر اطمینان داری که خواهان آن هستی مطمئن باش که حتماً بدستش خواهی آورد.
گیتا بلین
اگر با تمام وجود چیزی را بخواهی، بدستش میآوری. مطمئن باش اگر زنگ در را بصدا درآوری، کسی جوابت را خواهد داد. مگر این مثل را نشنیدهای که «جوینده یابنده است.»
هر کس پافشاری کند و پشتکار داشته باشد حتماً موفق خواهد شد. متیو
کارهایی که میتوانیم یا نمیتوانیم بکنیم و آنچه را که ممکن یا غیر ممکن میپنداریم بندرت ناشی از توانایی واقعی ماست بلکه بیشتر از عقایدی که نسبت به خود داریم سرچشمه میگیرد. «آنتونی رابینز»
● آموزگاران توماس ادیسون، مخترع برق، معتقد بودند، او به قدری کودن است که قادر به یادگیری نیست. به همین دلیل در ۱۲ سالگی از مدرسه اخراج شد.
● اسحاق نیوتن در مدرسه ابتدائی شاگرد بسیار ضعیفی بود.
● لئو تولستوی، نویسنده رمان مشهور جنگ و صلح در امتحانات دانشگاه مردود شد. استادان او را ناتوان در یادگیری توصیف کرده بودند.
● وینستون چرچیل در کلاس ششم مردود شد. او پس از بارها شکست، زمانی به نخست وزیری انگلستان رسید که ۶۲ سال داشت.
● والدین انریکو کاروسو، خواننده مشهور اپرا، از او می خواستند که مهندس شود. استاد آواز او اعتقاد داشت، او اصلاً صدای خوبی ندارد و خواننده خوبی نمیشود.
● زمانی که پیتر جی. دانیل در کلاس چهارم درس میخواند، معلمش ـ خانم فیلیپس ـ مدام به او میگفت: پیتر! تو بدترین شاگرد من هستی، تو یک سیب زمینی بی خاصیتی که هرگز به جائی نخواهی رسید. پیتر تا سن ۲۶ سالگی کاملاً بیسواد ماند و بعد دوباره به تحصیل ادامه داد. او حالا مالک کل خیابانی است که زمانی در آنجا با دوستانش دعوا میکرد و در آنجا بود که آخرین کتاب خود به نام خانم فیلیپس شما اشتباه میکردید! را به چاپ رساند.
● ۱۸ ناشر از چاپ کتاب ریچارد باخ به نام جاناتان، مرغ دریائی خودداری کردند تا اینکه سرانجام در سال ۱۹۷۰ توسط یک انتشارات به چاپ رسید. از این کتاب تا سال ۱۹۷۵ بیش از هفت میلیون نسخه، فقط در آمریکا به فروش رسید.
● کارفرمایان اف. دبلیو. وولورث، تاجر مشهور آمریکائی، معتقد بودند، او به قدری گیج و کودن است که حتی قادر به انجام امور پیش خدمتی هم نیست.
● پدر رودین مجسمه ساز معروف در مورد او گفته بود: من به جای یک پسر، یک احمق دارم. رودین بدترین شاگرد مدرسه شناخته شده بود و مدرسه هنرهای زیبا نیز سه بار از ثبت نام وی اجتناب کرده بود.
● پاستور، دانشمند بزرگ جهان قبل از تحصیلات دانشگاهی یک دانش آموز متوسط به حساب می آمد و در درس شیمی بین ۲۲ نفر، پانزدهمین نفر بود.
● آبراهام لینکلن رئیس جمهور محبوب آمریکا، سواد خواندن و نوشتن را به تنهائی از روی کتابها یاد گرفت چون خانواده اش او را به مدرسه نمی فرستادند. وی پس از بارها شکست بالاخره به کاخ سفید رفت.